بدون عنوان
بالاخره روزی که برای سونوگرافی وقت گرفته بودم فرا رسید.
راستش بابایی و من دوست داریم نی نی دختر باشی ولی بابایی میگه می دونم پسره
اما من خواب دیدم که مامان جون اود خونه عزیز، من اونجا بودم. گفت اومدم فاطمه رو ببینم گفتم اومدی منو ببینی گفت نه اومدم دخترت فاطمه رو ببینم. از این خواب یه کم مطمئن شدم که نی نیمون دختره
خلاصه بابایی از سر کار اومد و سریع راه افتادیم چراکه امشب شب 23ام قدره و زود سونوگرافی تعطیل میشه
دکتر سونو رو شروع کرد و گفت خوب معلوم نیست. حدس می زنم دختر باشه. گفت یه کم جابه جا شو
این کارو کردم و کمی سرفه کردم تا تغییر موضع و موقعیت بدی. دکتر گفت مطمئن شدم که دختره
بلافاصله قبل از پوشیدن لباس به بابایی که با شما دم در ایستاده بودند خبر دادم که نی نی دختره
بابایی باورش نمی شد.
منو بابایی سر محمدطه دوست داشتیم بچه اولمون پسر و بچه دوممون دختر باشه و خدا این حاجت ما رو برآورده کرده انشالله
خلاصه این خبرو به خاله فهیمه و مامان بزرگ و بابابزرگ هم دادیم و اونها هم به ما تبریک گفتند و شب به اتفاق به مصلای تهران رفتیم . انشالله خدا سرنوشت خوبی برای همه رقم بزند.
انشالله عاقبت بخیر بشید.